کد مطلب:225217 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

خواستار شدن مأمون از حضرت امام رضا برای گذاشتن نماز عید
در بحار و عیون اخبار و أغلب كتب تواریخ و آثار مروی است كه بعد از آنكه حضرت امام رضا علیه السلام ولایت عهد یافت روز عیدی پیش آمد و مأمون خلیفه را انحرافی در مزاج پدیدار و از بیرون شدن از سرای و نماز عید گذاشتن با مردمان ثقل و سنگینی در بدن یافت كه ادای نماز بر وی گران همی نمود، لاجرم در خدمت حضرت أبی الحسن علیه السلام عرض كرد: یا أباالحسن بپای شو و مردمان را نماز عید بگذار.

و به روایت یاسر خادم و ریان بن الصلت، مأمون به آن حضرت پیغام داد كه سوار شود و برای نماز عید با مردمان راه برگیرد و ایشان را نماز بگذارد و خطبه ی عید براند، و این حكایت در مرو بود تا مردمان مطمئن القلوب گردند و فضل و مناقب آن حضرت را بدانند و از دل و جان بر این دولت مباركه اقرار آورند.



[ صفحه 156]



امام رضا علیه السلام در جواب او پیام فرستاد كه به آن شروطی كه در میان من و تو گاهی كه داخل در كار ولایت عهد شدم دانائی، پس مرا از اینكه مردمان را نماز بگذارم معاف بدار، مأمون در جواب گفت: اراده ی من در این امر این است كه این كار در قلوب عامه مردمان و لشكریان و شاكریه رسوخ گیرد و به این كار دلهای ایشان اطمینان و آرام جوید و به آنچه خداوند تعالی تو را به آن فضیلت و فزونی داده است اقرار نمایند.

بالجمله بر همین منوال در میانه مأمون و آن حضرت سخنان بگذشت و آن حضرت پذیرفتار نمی شد و مأمون بر اصرار می افزود، و چون الحاح مأمون از حد درگذشت آن حضرت فرمود:ای أمیرالمؤمنین اگر مرا از این كار معفو بداری همان مرا محبوب تر است و اگر معفو نمی گردانی بیرون می شوم چنانكه رسول خدای صلی الله علیه و آله بیرون می شد و چنانكه بیرون می شد أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، مأمون عرض كرد: به هر نحو كه دوست می داری بیرون شو، و مأمون با سرهنگان سپاه و دیگر مردمان فرمان كرد كه چون آفتاب طلوع نماید بر در سرای حضرت امام رضا علیه السلام حاضر شوند.

و از آن طرف چون این خبر گوشزد اهل شهر شد مردان و زنان و كودكان به تماشای جلوه ی انوار ساطعه حضرت امام رضا صلوات الله علیه در هر گوشه و گذرگاه و بامها و سطوح جای گرفتند و نظر بر نمایش نور آفتاب ولایت گماشتند و بزرگان درگاه و سران سپاه و اعیان لشكر با ساز و برگ و احتشام و البسه و اشیاء و آلات جلیله كه در خور دربار خلافت مدار است با كمال تجمل و نهایت عظمت و جلال در پیشگاه درب سرای ولایت انتهای رضوی صلوات الله و سلامه علیهم حاضر گردیدند و به انتظار قدوم همایونش صف در صف بركشیدند تا چه شود كه بخت ایشان یار گردد و نظاره بر نور الأنور ایزد كردگار فروغ افزای ابصار آید.

از آن سوی چون آفتاب عالمتاب سر از كوه بركشید آن آفتاب آفرینش و نوربخش عوالم امكان كه هزاران ماه و آفتابش از لمعات انوار خاصه پروردگار لمعه ای است برخاست و از جامه عاریتی كه علاقه این دنیای فانی است تن بر آسود



[ صفحه 157]



و برای غسل آن اندام مبارك به آب اندر شد و آبهای هر دو عالم را مفتخر و مطهر گردانید و عمامه سفید كه از پنبه بود بر سر مبارك نهاد و یك طرف آن را بر روی سینه مبارك انداخت و طرف دیگرش را میان دو كتف مبارك افكند و جامه های خود را به كمر برزد.

آنگاه با تمام غلامان خود فرمان داد كه به همان سبك حركت نمایند و عصائی بدست مبارك داشت و بیرون آمد و ما در پیش روی مباركش بودیم و آن حضرت با پای برهنه و سراویل بالا زده تا نیمه ی ساق مبارك و جامه ها بر كمر برآورده نمودار شد. این وقت تمامت خلق از تمام طبقات از زن و مرد و بزرگ و كوچك و آزاد و بنده و سیاه و سفید و چاكران دولت و عظمای ملت گوی سبقت از هم می ربودند و به تماشای آن حضرت شتابان می شدند و ازدحامی عجیب بنمودند، و آن حضرت با آن هیئت و عطر و طیب بكار برده راه سپار شد و ما در پیش رویش راه می سپردیم این وقت سر مبارك به آسمان برآورد و چهار تكبیر بلند بفرمود، ما را چنان همی نمود كه هوا و دیوارها و آسمان و زمین او را جواب می گویند.

و از آن طرف گروه سرهنگان و سرداران و سرافرازان لشكر كه بر دربار امارت مدار بودند و همه خود را مزین ساخته و اسلحه بر تن بیاراسته و بهیئتی بس جمیل و پسندیده حاضر و ایستاده و ناظر بودند، چون ما برایشان با پایهای برهنه و البسه بر كمر زده نمودار شدیم و حضرت امام رضا و روشنی بخش ارض و سما طلوع فرمود وقفه بر در سرای بنمود و فرمود: «الله اكبر الله اكبر الله اكبر علی ما هدانا الله اكبر علی ما رزقنا من بهیمة الانعام و الحمدلله علی ما أبلانا» و آن حضرت صدای مبارك را به این كلمات بلند كرد ما نیز صداهای خود را بلند كردیم، زمین مرو از گریه و ناله و صیحه و ضجه مردمان به جنبش اندر آمد.

و آن حضرت سه نوبت این تكبیرات مذكور را بر زبان معجز تبیان مبارك بگذرانید و شهر مرو از جای برآمد، تمام سرهنگان سپاه و اعیان پیشگاه



[ صفحه 158]



و سواران لشكر بناگاه زمام اختیار از كف نهاده خود را از مركبها بزیر انداخته چكمه و موزه از پای بیرون افكنده و این هنگامی بود كه حضرت امام رضا نظر ولایت آیت به ایشان افكند و این وقت شهر مرو ضجه واحده شد.

حضرت أبی الحسن رضا سلام الله علیه راه می نوشت و در هر ده قدم ایستادنی می گرفت و خدای را چهار تكبیر می راند، و ما را همی نمودار می شد كه آسمان و زمین و دیوارها با آن حضرت تكبیر می رانند و جواب آن حضرت را عرضه می دارند از كثرت گریه و ناله و ضجه شوق مردمان آثار محشر نمایشگر شد، و این آشوب و حكایت به مأمون پیوست.

ذوالریاستین فضل بن سهل گفت:ای أمیرالمؤمنین اگر رضا علیه السلام بر این شأن و سان و این وضع و سامان قدم به مصلی بگذارد مردمان همه بدو مفتون گردند و همه از تو روی برتابند و یك باره به حضرتش بگروند و خلافت برای تو باقی نماند مصلحت تو در این است كه از آن حضرت خواستار مراجعت شوی، مأمون یك تن را بفرستاد و مسئلت مراجعت بنمود، أبوالحسن علیه السلام موزه خود را بخواست و بپوشید و مراجعت فرمود.

در كشف الغمه و غیرها در ذیل این حكایت مسطور است كه چون مأمون به واسطه كسالت مزاج از نماز عید باز ماند و به حضرت رضا عرض كرد: برخیز و مردمان را نماز بگذار، آن حضرت بیرون آمد و بر تن مباركش قمیصی كوتاه سفید و عمامه سفید لطیفی و هر دو از پنبه بود و چوب دستی در دست مبارك داشت و پیاده به آهنگ مصلی روان گشت و می فرمود: «السلام علی أبوی آدم و نوح السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل السلام علی ابوی محمد و علی السلام علی عبادالله الصالحین» چون مردمان آن حضرت را بدیدند به سویش شتابان شدند و خویشتن را برای تقبیل دست همایونش بر آن حضرت می افكندند.

پاره از اصحاب و حواشی مأمون بشتافتند و گفتند:ای أمیرالمؤمنین تدارك امر مردمان را ببین و زود بیرون شتاب و با ایشان نماز بگذار و اگر نه الان خلافت



[ صفحه 159]



از دست تو بیرون می شود، و مأمون را بر آن بداشت كه خودش بیرون آمد و شتابان روان گردید و حضرت امام رضا به واسطه كثرت ازدحام مردمان و دست بوسی ایشان مجال ورود به مصلی را نداشت و دوری گرفته بود پس مأمون بیامد و پیش بایستاد و مردمان را نماز بگذاشت.

صاحب كشف الغمه می گوید: بهترین حال كسانی كه از سرهنگان و سپاهیان كه پیاده شدند كسانی بودند كه كاردی با خود داشتند تا بزودی بند چكمه یا پای افزار خود را هر چه زودتر بریدند و از پای بیرون افكنده با پای برهنه روان شدند، مقصود آن است كه از كثرت هیبت و عظمت آن حضرت كه با پای برهنه بیرون آمده بود و حاضران همه خود را از مركبها بزیر افكندند تا مانند آن حضرت برهنه پای شوند و بسیار عجله داشتند هر كس كاردی داشت زودتر به مطلب خود رسید.

و ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد: چون امام رضا علیه السلام چنانكه مذكور شد بجانب مصلی روان شد و صدای تكبیر و ضجه مردمان گوشزد مأمون گردید فضل بن سهل گفت: یا أمیرالمؤمنین اگر امام رضا علیه السلام به مصلی برسد مردم مفتون او شوند و ما بر خون خویش خوفناك هستیم، مأمون یك تن را به خدمت آن حضرت فرستاده پیام داد كه ما تو را مقداری به زحمت و كلفت در انداختیم و هیچ آسوده نداشتیم كه اذیت و آزاری به تو وارد شود، هم اكنون باز شو و هر كسی علی الرسم مردمان را نماز می گذاشت بگذارد.

می گوید: این وقت آن حضرت به مسجد خرگاه تراشان رسیده بود پس داخل آن مسجد شد و در تحت عبایه ی كه در آنجا بود نماز بگذاشت و از آن پس موزه را بپوشید و سوار شد و بازگشت و امر مردمان اختلاف پیدا كرد و در كار نماز ایشان انتظامی پدید نشد.

ابن صباغ مالكی نیز در فصول المهمه به این حكایت رقم كرده و گوید: چون مأمون به آن حضرت عرض كرد: سوار شو و مردمان را نماز عید بگذار و امام رضا امتناع نمود و فرمود: بر آن شرطی كه در میان تو و من شده است دانائی



[ صفحه 160]



یعنی قبول ولایت عهد را به آن شرط نمودم كه در هیچ امری دخالت نكنم و مرا از نماز معاف بدار، مأمون گفت: قصد من این است كه نام تو بلند و مشهور شود و همه كس بداند تو ولیعهد من و بعد از من خلیفه من هستی، و الحاح و اصرار زیاد نمود و به فرمان او سرهنگان و مؤذنان و مكبران و لشكریان و اعیان دولت مأمون قبل از طلوع آفتاب بر در سرای مباركش حاضر شدند و منتظر بیرون آمدن امام علیه السلام بودند.

از آن پس آن حضرت بیرون آمد و غسل فرموده و نیكوترین جامه های خود را پوشیده و عمامه كه از پنبه بود بر سر مبارك بسته یك طرف آن را بر شانه مبارك افكنده و مقداری طیب بكار برده و عصائی كوچك بدست مبارك داشت و پیاده بیرون آمد و سوار نشد و با غلامان اتباع خود امر فرمود كه چنین كنید كه من كردم، ایشان نیز چنان كردند و در پیش روی مبارك هنگام طلوع آفتاب روان و صداهای خود را به تكبیر و تهلیل بركشیدند.

و چون سرهنگان و لشكریان آن حضرت را بر این حالت دیدند طاقت و تاب نیاوردند جز اینكه به جمله از اسبهای خود و مراكب خود فرود آمده و در پیش روی مباركش روان شدند و چارپایان خود را بدست غلامان خود بدادند تا از عقب مردمان بیایند، و چون فضل بن سهل آن سخنان را بگفت و مأمون آن حضرت را مراجعت داد خودش برنشست و برفت و مردمان را نماز عید گذاشت، سید مؤمن شبلنجی در نورالأبصار به روایت ابن صباغ اقتفا كرده است.

راقم حروف گوید: اغلب مصنفین عامه و خاصه به این حكایت اشارت كرده اند و اگر اندك اختلافی در پاره كلمات دارند در اصل قصه متفق هستند.

و از این خبر باز می آید كه مأمون را در اظهارات خود و عنوان تشیع عقیدت و حقیقت و اذعان باطنی نبوده است و هر چه می كرده است برای حفظ مراتب و ازدیاد قوت دولت و شوكت و پیشرفت خود بوده است وگرنه از چه بایستی به واسطه كلمات فضل و سایر امثال او از چنان نماز خالق پسند صحیحی كه مانندش



[ صفحه 161]



متصور و ممكن نبود چشم بپوشد و مردمان را از چنان شرف و فیض دو جهانی محروم گرداند و اوزار نماز ایشان را بر گردن خود بسپارد بلكه از كثرت شقاوت و ظلمت جهالت برخلاف عقل و مخالف ناموس جهانداری كار كند.

و این نیز یكی از معجزات امام رضا علیه السلام است كه خواست باطن و حقن و ضغن و نفاق و شقاق و عدم ایمان او را بر خلق جهان مكشوف بگرداند و همچنین خلق روزگار بر جلالت قدر و حقانیت و مظلومیت امام رضا علیه السلام و غاصبیت و عدم لیاقت مأمون و پدران او آگاه كردند و این حكایت را تا پایان روزگار ورد السنه خود سازند.

و از این است كه هر وقت چنین حالات و اوصاف نمودار می شد بر كید و كین مأمون می افزود و قصد آزار آن حضرت ولایت آیت را می نمود چنانكه پاره مذكور گشت و برخی دیگر نیز بالمناسبه مسطور می شود.